به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
لیلی و مجنون
قسمت1
یکی از بزرگترین شاعران ایران زمین، حکیم نظامی گنجوی است که از صاحبان سبک و بزرگترین داستانسُرای زبان پارسی است که با خلق آثاری ارجمند برای همیشه جاودانه ماند.
موضوع این داستان پرداختن و مرور غمنامه او یعنی افسانه معروف و مشهورِ عرب، داستان "لیلی و مجنون" است.
این داستان از دوبخش مقدمه و داستان اصلی تشکیل شده است.
بخش مقدمه کتاب مانند سایر آثار شاعران بزرگ و با ایمان، با حمد و ستایش خداوند آغاز می شود:
ای نامِ تو بهترین سرآغاز
بی نامِ تو نامه کی کنم باز؟
.
نظامی در این ابیات با آوردن صدو پنج بیت ضمن وصف و ستایش خدا و شمردن صفات مختلف، خواستار لطف، رحمت و بخشش حق تعالی است.
پس از حمد و ستایش حق به نعت حضرت رسول میپردازد، پس از نعت حضرت درباره معراج ایشان صحبت میکند.
و پس از صحبت درباره معراج حضرت رسول، درباره آفرینش هستی هم ابیاتی میآورد و پس از دلیل سرایش این کتاب را عنوان می کند.
وی مینویسد که یکروز با خوشی و شادی نشسته بود و دیوانش هم روبرویش قرار داشت. با خود فکر میکردم که تا کی میخواهم اینگونه بنشینم؟ بهتر است که کار مفیدی انجام دهم. در حال فکر به این موضوع بودم که قاصد شاهِ وقت –شروانشاه- برای نظامی نامهای میفرستد و با عناوین زیبا او را مخاطب قرار داده و از او میخواهد که داستان "لیلی و مجنون" را به نظم در آورد:
خواهم که به یاد عشقِ مجنون
رانی سخنی چو درّ مکنون
نظامی عنوان میکند که وقتی قاصد شاه رسید و نامه را خواندم نه جرات داشتم که از این کار سر باز بزنم و نه اینکه رغبتی برای سرایش این داستان داشتم، تا اینکه فرزند ارجمندم محمد» که مثال جان برایم عزیز است از من خواست تا همانگونه که داستان "خسرو و شیرین" را به نظم در آوردم در مورد "لیلی و مجنون" هم این کار انجام دهم.
سرانجام نظامی راضی شده و کار را با بیمیلی شروع میکند و به گفته خودش در مدت زمانی کمتر ازچهار ماه، چهار هزار بیت را می سراید.
واینگونه شروع می شود.
گویندۀ داستان چنین گفت
آن لحظه که درّ این سخن سفت
در سرزمین عربستان مردی بود که بر قبیله بنی عامر حکومت می کرد، مردی مهمان دوست، مهربان، ثروتمند که جاه و حشمتی بسیار داشت، تنها کمبود زندگیش نداشتن یک پسر بود تا اجاق خانوادهاش را گرم و نظام قبیله را استوار ساخته و نام پدر را زنده نگه دارد.
او در آرزوی داشتن پسر میسوخت و به امید داشتن پسر نذر و نیازها می کرد.
اما نظامی در این قسمت این نکته را به خواننده یادآور میشود که:
هرچ آن طلبی، اگر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
هر نیک و بدی که در شمار است
چون در نگری، صلاح کار است
سررشته غیب ناپدید است
بس "قفل" که بنگری "کلید" است
سرانجام پس از نذر و زاری بسیار خداوند پسری به امیرِ عامری میدهد.
ایزد به تضرعی که شاید
دادش پسری چنانکه باید
روشن گهری ز تابناکی
شب روز کن سرای خاکی
پسری زیبا به دنیا میآید و پدر به شکرانه آن، در خزینه خود را باز کرده شکرانه میدهد. نام او را "قیس" گذاشته و به دایه میدهند تا او را شیر داده و پرورش یابد. تمام هنرها را به او آموزش دادند و زمانی که به سن دهسالگی رسید، تعریف جمال و زیبایی او به همه جا رسیده بود.
وقتی به سن دهسالگی میرسد، پدر او را به مکتب خانه میفرستد . در آن مکتب پسران و دختران زیادی از هر قبیله و دیار حضور دارند و قیس برای آموختن علوم به آنجا میرود، غافل از اینکه روزگار خواب دیگری برای او دیده است.
درباره این سایت