به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
سلام
از اون جایی که خودم وقتی داستان رو میخوندم کنجکاو بودم ادامشو ببینم چی میشه
یک شب در میان سعی میکنم قسمت جدید از داستان لیلی و مجنون رو ارسال کنم.
لیلی و مجنون
قسمت اول قسمت دوم
قسمت سوم
پدر مجنون عزم قبیلۀ لیلی میکند و اهالی قبیله که از آمدن سید عامری باخبر میشوند به استقبال او می روند.
سران قبیله لیلی دلیل آمدن سید عامری را پرسیدند و او پاسخ داد:
گفتا که مرادم آشناییست
آن هم ز پی دو روشناییست
سپس رو به پدر لیلی کرد و گفت:
خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند تو را ز بهر فرزند
کاین تشنهجگر که ریگزاده ست
بر چشمۀ تو نظر نهاده ست
سپس به شیوۀ عربها و متمولین به تفاخر میپردازد :
معروف ترین این زمانه
دانی که منم در این میانه
هم حشمت و هم خزینه دارم
هم آلت مهر و کینه دارم
پدر مجنون به این شیوه لیلی را خواستگاری میکند و اما پدر لیلی جنون و دیوانگی قیس را بهانه کرد و میگوید تا زمانی که پسرت سالم نشود دختر به قبیله شما نمیدهم.
پدر و بزرگان قبیله مجنون رنجیدهخاطر و ناامید باز میگردند و مجنون را نصیحتها کرده و صدها دختر را برای ازدواج به او پیشنهاد میدهند.اما مجنون به هیچ روی سر نصیحت شنیدن نداشت و جز نام لیلی نقشی بر لوح ضمیرش نمینشست. از ملامت خویشان بیقراریش بیشتر شد و شیون کنان و جامه دران سر در کوی و برزن نهاد و نالههای دردمندانهاش در قبیله پیچید :
ای بیخبران ز اشک و آهم
خیزید و رها کنید راهم
من گم شدهام مرا مجویید
با گمشدگان سخن مگویید
تا کی ستم و جفا کنیدم؟
با محنت خود رها کنیدم
و در حالی که آواره کوی و بیابان شده با خود زمزمه میکرد:
ای راحت جان من کجایی؟
در بردن جان من چرایی؟
جرم دل عذرخواه من چیست؟
جز دوستیت گناه من چیست؟
بردی دل و جانم، این چه شور است؟
این بازی نیست، دست زور است
بر وصل تو گرچه نیست دستم
غم نیست چو بر امید هستم
عشق تو ز دل نهادنی نیست
وین راز به کس گشادنی نیست
ای ماه نو ام ستارۀ تو
من شیفتۀ نظارۀ تو
گر بیند طفل تشنه در خواب
کو را به سبوی زر دهند آب
شوریدگی مجنون تا به آنجا پیش رفت که خویشان و اطرافیان به پدرش توصیه کردند که او را برای شفا به خانه خدا ببرد.
پدر مجنون قبول کرد و منتظر موسم حج شد، چون زمانش فرا رسید، با تلاش و کوشش فراوان مجنون را راهی کرد. پدر به محض اینکه خانه خدا را مشاهده کرد به سوی او شتافت و از عمق دل و جانش شفای فرزند را خواستار شد. او را به سمت کعبه برد و فرزند را در سایه خانه خدا نصیحت کرد:
گفت: ای پسر، این نه جای بازیست
بشتاب که جای چاره سازیست
در حلقۀ کعبه حلقه کن دست
کز حلقۀ غم بدو توان رست
از خداوند بخواه که تو را از این شیفتگی و شوریدگی نجات داده و به راه آورد و رستگار سازد:
گو: یارب، ازین گزافکاری
توفیق دهم به رستگاری
رحمت کن و در پناهم آور
زین شیفتگی به راهم آور
یکی از زیباترین صحنههای تصویرشده در داستان لیلی و مجنون همین قسمت است که پدر مجنون با یک دنیا امید او را به خانه خدا برده و شفای او را میخواهد و حتی مجنون را ترغیب میکند که آزادی خود را از این عشق بخواهد اما عکسالعمل مجنون بسیار زیبا و خارج از تصور است. شنیدن کلمه "عشق" حال مجنون را منقلب کرد و او که تا آن لحظه با سکوتش امید بهبودی را در دل پدر پیر افزوده بود، زار زار به گریه افتاد و در اوج گریه قهقهای سرداد:
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست، پس بخندید
از جای چو مارِ حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
میگفت گرفته حلقه در بر
امروز منم چو حلقه بر در
در حلقۀ عشق جان فروشم
بیحلقۀ او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی
کاین است طریق آشنایی
من قوت ز عشق میپپذیرم
گر میرد عشق، من بمیرم
پروردۀ عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
یارب ، به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند، اگرچه من نمانم
از چشمۀ عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق وا کن
لیلی طلبی ز دل رها کن
یارب، تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
اما پدر دلشکسته که آرزوی بهبودی مجنون را بر باد رفته و تلاشهای خود را بیثمر دید، با شنیدن سخنان او دست از نصیحت فرزند کشید و او را به حال خود رها کرده و با دلی پر از اندوه به قبیله بازگشت.
ادامه دارد .
از جمله قسمتهایی که اشک از چشمانم جاری ساخت، همین مناجات مجنون درکعبه وخانه خدا بود
درباره این سایت